نـذر کـرده ام
یکـــ روزی کـه خوشحـال تـر بــودم
بیـایـم و بنـویسـم کــه
زندگـی را بـایـد بـا لـذت خــورد
کـه ضربـه هـای روی سـر را بایـد آرام بـوسـیـد
و بعد لبخنـد زد و دوباره با شـوق راه افتـاد!
یکــــ روزی کــه خوشحـال تـر بـودم
می آیـم و می نویسـم کــه
"ایـن نیـز بگذرد"
مثـل همیشـه کــه همـه چیـز گذشتـه است و
آب از آسیـاب و طبـل طوفـان از نــوا افتـاده است!
یکــــ روزی کـه خوشحـال تـر بـودم
یکــــ نقاشـی از پاییـز مـی گذارم،
کـه یـادم بیـایـد زمستـان تنـها فصل زندگی نیسـت!
زندگی پاییــز هـم می شـود،
رنگارنگ، از همـه رنگ، بخـر و ببـر!
یکــــ روزی کـه خوشحـال تـر بـودم
نذرم را ادا می کنـم
تـا روزهایـی مثـل حالا
کـه خستـگی و ناتوانـی
لای دسـت و پایـم پیچیـده است
بخوانمشـان و یادم بیایـد کــه
هیـچ بهـار و پاییـزی بـی زمستـان مـزه نمی دهـد
و هیـچ آسیـاب آرامـی بی طوفـان!
- مهدی اخوان ثالث